روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

روز معلم، باغ پرندگان

جانان من... دیروز روز معلم بود و مدرسه روزبهم براشون بازدید از باغ پرندگان و موزه خزندگان، به همراه معلم و مادر ترتیب داده بود. البته ما با پرداخت هزینه، رایان رو هم با خودمون بردیم، چون دلش میخواست با داداشش باشه💕. روز معلم بر خانم رحمانی عزیز، خاله هنگامه عزیز و همه معلمان دلسوز، از جمله خاله سارا که معلم مامان هم بوده😍، فرخنده باد. ...
13 ارديبهشت 1402

نوروز ۱۴۰۲ به روایت عکس

سال تحویل، میجون، خونه باغ بابابزرگ عزیز شب‌های میجون، کنار آتش 🔥 یکی از زیبایی‌های جیرفت  باغ شازده ماهان.. نیمی از تعطیلات نوروز امسال دینا و خانواده‌اش جیرفت مهمان خانواده مامان بودن... خیلی خوش گذشت. رایان مهربان از داداش ناراحتش دلجویی میکنه😍 آخرین روز تعطیلات... تولد مامان ...
17 فروردين 1402

نخستین دندان دائمی رایان

دلبران من... رایان امروز از پیش دبستانی برگشت خونه با ی سورپرایز! نخستین دندون شیری، دندون ۱ سمت چپ پایین افتاده بود، درحالیکه بجاش یک دندون دندونه دار نازنازی دائمی، و کنارش پشت دندون شماره یک سمت راست هم یک دائمی دیگه هم در اومده بود!!! حسابی سورپرایز شدم! گفت:«وقتی داشتم پرتقال می‌خوردم افتاد، اول فکر کردم هسته پرتقاله بعد دیدم دندونمه!!! به خاله فرزانه گفتم چکارش کنم؟ گفت بندازش سطل زباله!» خیلی ذوق کرده و هیجان زده بود!😍 و چند بار گفت خیلی دوستش دارم😍! وگفت امشب جشن بگیریم!!! با بابا که بیرون بودیم، شیرینی خریدیم و با بالایی ها خوردیم🤩. مبارکت باشه گل ناز و شیرینم. ...
16 فروردين 1402

چند عکس از دو ماه اخیر

تولد ۴۰ سالگی بابا❤️ ارغوان، رایان، دینا، روزبه تولد دینا خانوم گل روزبه گلم و معلم پیانوش، آقای کیوانداریان داداش های کتابخوان 🤩 بازی خط و نقطه داداش گلی ها🤗 رایان خسته و لالا🤗 دلبران شیرینم در حال کمک به مامان😍😘، به قول رایان جانم:«همه ی آدمها گاهی به کمک نیاز دارن»!❤️❤️ ...
3 اسفند 1401

یلدای ۱۴۰۱ مبارک

دردانه های من...  «پاییز هزار رنگ می‌رود و زمستان سپید رنگ از راه می‌رسد و در این میان شبی است بلند به بلندای یک فرهنگ آئینی رنگارنگ به سان پاییز و درون مایه‌ای سپید به رنگ زمستان» یلدا مبارک دلبران من... قصه زندگی‌تان خوش و عمرتان بلند 😍 ...
2 دی 1401

تولد ارغوان

گل های خوش بو و خوش روی من... یازده آذر جشن تولد سه سالگی ارغوان، دختر دوست خانوادگیمون، بود. بابای ارغوان زحمت کشید و برای شما و بقیه بچه ها اعتبار خانه بازی خرید و همگی رفتیم خانه بازی هایپر وی و حسابی بازی و کیف کردید. بعدش هم خونه، بازی و کیک تولد و شام خوشمزه 😋.. ساز دل همه‌ی کودکان دنیا کوک، عمر ارغوان خانوم بلند و بختش هم بلندتر😍 ...
23 آذر 1401

۱۶ آبان، سالروز بال درآوردن مامان!

دلبرهای عسل من... امروز ۱۶ آبان، یادآور ۱۶ آبان ۱۳۹۳، روزیه که خداوند برای بارها و بارهای بیشمار، دوباره مهربانی کرد و این بار روزبه جانم، جان جانانم رو به ما هدیه داد😍. فراموش نمیکنم که اون روزا چه حس عجیب و زیبایی داشتم،حقیقتا روی زمین نبودم، خودم رو بالاتر از سطح زمین می دیدم، انگار دو بال نامرئی داشتم🤗. تازه درک میکردم «مادر» یعنی چی و کی!!! ولی صد حیف که مادرم نموند تا جور دیگه ای دوستش داشته باشم و قدردانش باشم، تا جور دیگه ای ببوسمش 😔. لحظه به لحظه از خدای مهربان بخاطر داشتن شما دو تا گل قشنگ، دو گنج گرانبها، دو ماه، دو جان، سپاسگزارم... از خدا میخوام که شما دو تا در سایه بابا و مامان رشد کنید و انسانهای نیک و بزرگ...
16 آبان 1401