روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

دو هفته خوب در کنار خانواده مامان

گل دونه های من... از نیمه تا پایان مرداد ماه رفتیم کرمان، ماهان، جیرفت، میجان، اسفندقه و میجان... هفته اول بابا جان و مامان جان، عمه مهرو و پگاه هم با ما بودن و بعد اونها برگشتن اصفهان. این دوهفته، به قول بابا، ترکوندین! کنار دختر خاله و پسر خاله ها، و فاطمه زهرا، دختر پسر خاله مامان طلا، همش توی جوی آب و رودخونه و خاک و هوای پاک... بخصوص تو روزبهم همه جای دست و پاهات زخم و زیلی!!! فداتون شم خدا رو شکر که اینقدر بهتون خوش گذشت. یک روز عالی در ماهان مهمان آقا مسعود. عکس بالا: مقبره و زیارتگاه شاه نعمت‌الله ولی ماهان: باغ رستوران ارم. داشتی آب بازی میکردی دمپایی ت رو آب برد! اصلا انتظارش رو نداشتی و خیلی ناراحت شدی! ل...
9 شهريور 1398

دوساله شدن رایانم مبارک

نفس های من... تولد دوسالگی رایان گله امسال همزمان بود با عید قربان که از قبل قرار بود در کنار بابا بزرگ عزیز باشیم. بنابراین نتونستیم جشن بزرگی بگیریم. ولی رایانم! چند روز قبلش عمه مهشید کیک 🎂 درست کرد و خانواده بابا اومدن پایین و ی جشن کوچولو گرفتیم. روز تولدت تو خونه باغ بابابزرگ عزیز هم شیرینی و ژله خوردیم. الهی صد ساله شی گل نازم. خدا کنه دو تا داداش ها تولد صد سالگی تون رو در کنار هم با دل خوش جشن بگیرین. خیلی دوستتون دارم. جان من، عمر من، نفس من هستید❤️❤️   ...
9 شهريور 1398

یک ماه گذشته

شیرین عسل های من... توی یک ماه گذشته یک هفته خاله خدیج و خاله رقیه و بچه هاشون پیش ما بودن که حسابی بهمون خوش گذشت. روزبهم! اولین بیرون رفتن های طولانی برای خرید کردن رو تجربه کردی، با اینکه خسته میشدی ولی باز هم دلت نمی‌خواست برگردی خونه. اولین تجربه خوردن یخ در بهشت رو داشتی که خیلی برات خوشایند بود. وقتی که خاله ها میخواستن برگردند صبح خیلی زود بود ولی هر دو شما جوجه بیدار شدیم و ناراحت بودین، گریه های رایانم بخصوص دنبال خاله رقیه دل همه رو سوزوند😐. شما رو وعده دادیم به اومدن خاله سارا و بچه هایش توی ماه آینده... همینطور دو تا سفر دو روزه به تهران داشتیم. خونه پسر خاله بابا در کنار دینا خیلی بازی و کیف کردین. اون روزها دینا هم خیل...
28 تير 1398

دلبران شیرین

روزبهم با ذهن خلاق و در نهایت سادگی و قشنگی «موتور بابا» و «موتور پسر» رو درست کرده😍 یک کار دست خلاق و زیبا از رایانم😍 کفشدوزک هایی که روزبه و مامان با هم درست کردن و حالا دلبران شیرین از داشتنش خوشحالن مهر برادری😘، روزبه خوابه و رایان داره می بوسدش دلبران شیرین در حال خوردن شیر و شیرینی😆😍 رایان در حال رکورد زدن😁 مدتیه که رایانم کارش شده بیرون ریختن لباسهای خودش و داداشش از کشوها!😊 و مامان کارش شده دوباره مرتب کردن اونها! نخستین تجربه اتوبوس سواری روزبهم. اینقدر هیجان زده بودی که میگفتی: دلم نمیخواد پیاده شم، مامان بریم ایستگاه بعدی پیاده شیم!...
18 خرداد 1398

یک روز بیادماندنی در خوانسار

نفس های من... چهارشنبه هفته گذشته چهار نفری به همراه عمه مهرو و دوست بابا و خانومش(علی و مرجان) رفتیم خوانسار، در غرب اصفهان. صبحانه رو توی مسیر، در شهر تیران خوردیم و ناهار در پارک سرچشمۀ خوانسار صرف شد. هوا عالی و چشمه ها و کانال ها پر از آب بود. جای همه عزیزانمون رو خالی کردم و بیادشون بودم. خیلی بازی کردین، بیش از دوازده ساعت بیدار و در حال بازی بودین. اونجا زمین بازی هم داشت که بازی کردین و روزبه اینقدر هیجان زده و خوشحال بود که می گفت: «مامان دارم از شادی می میرم!! دلم میخواد همین جا بمونم» عمرت بلند عمر قشنگم. عصر برای دیدن دشت لاله های واژگون رفتیم ولی بخاطر سردی هوای بهار امسال، هنوز باز نشده بودن. توی مسیر، سرسبزی، سد خ...
17 ارديبهشت 1398

فرهنگ لغات رایان

عزیزان دلم، رشته های جانم روزبهم روز به روز شیرین زبون تر میشه.. روزی چند بار به من میگی مامان دوستت دارم. بخاطر فقدان مامان بزرگ، مامانِ مامان، تا حدودی با مفهوم رفتن پیش خدا آشناست و مدتی نگران بود که مامان نمیخوام وقتی من بزرگ شدم تو بری پیش خدا!!!. منم بهت با اطمینان گفتم که قرار نیست چنین اتفاقی بیفته و با یاری خدای بزرگ من همیشه پیش شما هستم. دستای قشنگش رو دور گردنم حلقه میکنه و میگه: "به اندازه دریا دوستت دارم. اینقدر دوستت درام که میخوام خفه ت کنم😎😲!!! مامان نمیخوام بدون تو و بابا زندگی کنم." الهی صد سال زیبا زندگی کنی عمر قشنگم. چند شب پیش که تو اتاقتون بودم تا شما بخوابین بابا از اتاق بغلی گفت:" سه تایی ها دوستتو...
24 فروردين 1398

نوروز ۹۸ مبارک

رشته های جانم... عیدتون مبارک، سال نو مبارک، امسال و هر سال مبارک، مبارک شمایید عزیزان دلم لحظه تحویل سال نو ساعت یک و بیست و هشت دقیقه بامداد بود و شما دو تا همپای من و بابا بیدار موندین و شکر خدای مهربان چهار نفری کنار هفت سین با هم سال نو رو جشن گرفتیم. روز بعد چند جا عید دیدنی رفتیم و به دیدنمون اومدن. دو سه روزی هم دینا و خانواده ش مهمون باباجان اینا بودن و از بازی با دینا حسابی کیف کردین. یک روز هم با هم کنار رودخونه و سی و سه پل و پل خواجو رفتیم. رودخونه باز بود و حسابی شلوغ. فرداش هم بیاری خدای مهربان رفتیم کرمان و جیرفت. ده روز کرمان و جیرفت بودیم که دو روزش رو بم منزل دوست بابابزرگ، آقای بهداشت و خانواده ش بودیم. سیزده ب...
4 فروردين 1398

دیدار خانواده مامان و از شیر گرفتن رایانم

عزیز دردونه های قشنگم، چقدر شما دو تا در کنار هم زیباترید، قشنگترید و من ناتوانم از شکرگزاری...... دو هفته پیش به اتفاق عمه مهرو به کرمان و جیرفت رفتیم تا هم خانواده رو ببینیم و هم از باغ بابابزرگ برای خودمون پرتقال بیاریم چون شما دو تا عشق پرتقال و آب پرتقال هستین!!! از اینکه عمه مهرو باهامون بود روزبهم خیلی خوشحال بود. چند روزی کرمان و چند روز هم جیرفت پیش خاله سارا و خاله رقیه بودیم. باغ شازده و سد جیرفت رو دیدیم. روزبهم از دیدن سد حسابی هیجان زده بود. توی همین روزها مامان از شلوغی و بودن در کنار دختر خاله و پسرخاله ها استفاده کرد تا رایان با شیر مامان بای بای کنه😐. خاله خدیج میگه اولین باری که آدمی با مفهوم غم آشنا میشه وقتیه که ...
4 اسفند 1397

زنده باد زاینده رود

پسرهای خوبم.... شما عزیزان من و حتی من خاطره زیادی از زاینده رود، رودخانه‌ای که از وسط شهر اصفهان میگذره نداریم و عجیب نیست که روزبهم توی صحبت هایش بهش بگه «رودخونه خشک»، اما غریبه و ناراحت کننده... همین رودخانه باعث سرسبزی و پر درختی اصفهان زیبا شده. چند ساله که زاینده رود دیگه زنده نیست و حتی نمیشه بهش گفت رودخانه فصلی، چون فقط چند روزی در سال جاری میشه. امسال هم از چند روز پیش آب باز شده و فقط تا آخر بهمن ماه مهمون شهر و مردمشه. که چند تا عکس ازش میگذارم. بقیه عکسها هم مربوط به باغ پرندگان هست که سه ماه پیش چهار نفری رفتیم.   ...
15 بهمن 1397