روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- تو بغل.....

فرشته آسمونی من اینجا دقیقا یک روز قبل از 2 ماهگیت هست. تو بغل باباجون، بابای بابا: اینجا شیرتو نوش جون کردی، تو بغل بابا که داره آروغت رو میگیره: اینجا تو بغل مامان جونی، که عاشقانه دوستت داره: اینجا تو بغل عمه مهرنوش هستی، خیلی دوست داری اینجوری تو بغلش بخوابی: ...
23 اسفند 1393

چند تا عکس جدید چهار ماهگی

جون و دل من! چون روند نگاه گذشته ی کمی طول می کشید و خاله رقیه دلش میخواست عکس جدید پسرمون رو ببینه این عکسا رو گذاشتم واسه خاله جون. بعدا دوباره برمیگردیم به گذشته. اینجا خوابت میومد آماده شده بودیم بریم برای چکاپ ماهیانه پیش خانوم دکتر مهربونت، خانوم دکتر اشراقی، یه فرشته مهربون و باحوصله. من و بابا خوشحالیم که این پزشک رو بهمون معرفی کردن، خداوند بهش سلامتی بده. ...
21 اسفند 1393

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- عکسایی با طعم تلخ و شیرین

گل نازم اینجا 45 روزه هستی، با بابابزرگ مهربونت، بابای مامان، در حالی که لباس سیاه تنشه و تو نوگل زیبا توی بغلش. توی همین چند ماهه اخیر 10 سال شکسته و پیر شده. بابابزرگ مرد شماره یک زندگی منه، یک انسان والا. خداوند سایه اش رو بالای سرمون نگه داره. با دخترخاله و پسرخاله ها:   ...
21 اسفند 1393

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- طعم زندگی گاهی تلخه

پسر نازنینم، فرزند خوبم! یادته برات نوشته بودم نگران مادرم بودم.. آره جون و دلم مادر مامان، مامان کامله از 3 سال پیش بیمار شد، سرطان، از بیش از 2 ماه قبل از میلاد تو حالش خیلی بد شد و بیمارستان بستری بود و چون اصفهان نیستن و جیرفت زندگی میکنن خانواده مامان درگیر بیماری مامان کامله بودن و نتونستن برا تولد تو بیان، فقط خاله رقیه 5 روز بعد اومد و چند روزی موند. خانواده بابا حسابی دور و بر مامان و گرفتن و محبت رو تموم کردن، مامان جون، مامان بابا عادل، 20 شب پیش مامان خوابید و مادری کرد، اما به هر حال مامان اون روزا خییییییییییییییییییییییییلی غمگین بود. وقتی به قول معروف تو از چهل در اومدی تصمیم گرفتیم بریم جیرفت تا هم مامان کامله که همیشه آرزوی...
20 اسفند 1393

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- به خاطر وجودت از خدا متشکرم

گاهی مامان جون تو رو دمر میذاره، خیلی دوست داری، ببین چه خوابی رفتی!! عافیت باشه جون من!! معمولا دو تا عطسه پشت هم میزنی، آبدار! با برد زیاد!... مردونه!!: پسر خوش اخلاقم اینجا با خلق تنگ خوابش برده: از همون ابتدا از عروسکای بالای تختت خوشت میومد و بهشون توجه میکردی: مث مامانت به نور حساااااااااااااااااااااااااس:   ...
20 اسفند 1393

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- یک ماهگی: تو گل ناز منی

فدای پسر قدبلندم شم الهی خواب و بیداریت همیشه همیشه در آرامش باشه گل گلدون من رو سینه بابا لم دادی: پا کوچولو، دست کوچولو، پوست تنت کرک هلو: یک اتفاق مهم زندگیت که توی یک ماهگی رخ داد ختنه بود... خیلی درد کشیدی عزیزدلم، عکس نداریم بابا فیلم گرفته نمیشه بذارم. اون شب تا صبح روی پای مامان جون خوابیدی.. خدا حفظش کنه. ...
20 اسفند 1393

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- تولد، از بیمارستان تا خونه

پسر قشنگم، عمر من، نفسم! میخوام در چند بخش و بیشتر با عکس از تولد تو تا به امروز رو مرور کنم و لذت ببرم: این نخستین عکسیه که بابا ازت توی بیمارستان گرفت: جمعه، شانزده آبان ماه ۱۳۹۳، ساعت ده و پنج دقیقه صبح، در بیمارستان خانواده ی اصفهان، با دستان توانمند آقای دکتر سید محمد علی سجاد، دیده به جهان گشودی فرشته ی قشنگ مامان. این نخستین باریه که سینه مامان رو گرفتی و شیر نوش جان کردی، دستت هم تو دست مامان بابا عادل هست: لبهای کوچولوت به رنگ انار سرخ بود گل من: ببین چه آروم تو بغل مامان خوابیدی: این عکس رو روز اول توی بیمارستان ازت گرفتن و تابلوش روی ستون آشپزخونمونه: به خونه خوش اومدی گل من، قدمت پر خیر و برکت، ...
20 اسفند 1393

تاخیر چرا؟!

دونه مروارید من! تصمیم داشتم وبلاگت رو قبل از تولدت بسازم ولی از حدود یکی دو ماه قبل از تولدت دل مشغولی و نگرانی ای داشتم که نذاشت خواسته ام عملی شه.. نگران فرشته بزرگ زندگیم، مادرم بودم... ...
19 اسفند 1393