روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

بیش از یک ماه با خانواده مامان

1399/7/2 14:25
نویسنده : مامان طلا
199 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوهای نازنین من... نیمه مرداد رفتیم کرمان، چند روزی خونه خاله خدیج بودیم، با دخترخاله ها و پسر خاله یاشار تولد سه سالگی رایان رو برگزار کردیم و شب خیلی خوبی رو سپری کردیم. یکی دو روز بعد بابا برگشت سر کارش تا هفته آخر که برگرده دنبالمون. با خاله خدیج رفتیم جیرفت خونه خاله سارا و خاله رقیه، بعدش هم حدود یک ماه توی خونه باغ بابابزرگ و در کنار بابابزرگ عزیز بودیم. مثل همیشه کیف کردین، همش بازی و بدو بدو، رودخونه، خاکبازی، تاب بازی، و چند روز آخر هم یاشار و ایلیا با کمک بابابزرگ عزیز استخر توی باغ رو پر آب کردن و به خصوص روزبه با پسرخاله ها و پرک و یکی و بار هم با بابا عادل توی استخر شنا و بازی کردین. از خدای مهربونم ممنونم که بهتون خوش گذشت....

هنرنمایی گل پسرم!

هوای بارونی... رویایی

تمشک های خوش مزه..

انگور های باغ بابابزرگ عزیز..

گل‌هایی که گل قشنگم برای مامانش چیده..

اولش رفتین کنار پریا و ایلیا خوابیدین، ولی پشه بند رو که زدم و رفتم داخل هر دو با تعجب پرسیدین: مامان چجوری رفتی توش؟! روزبه گفت مثل پشت بومه، حالا باید بریم روش بخوابیم!؟ وقتی اومدین توی پشه بند رایان گفت: خیلی خوشگله، مرسی اینجاییم! ... صدای جیرجیرک‌ها سکوت شب رو می‌شکست، یادمه بچه بودم منم این صدا رو دوست نداشتم، رایان نمیدونست صدای چیه و میگفت: مامان این صدا رو قطعش کن!!!! ولی بقول خاله خدیج: اگر این صدا نبود سکوت و تاریکی شب وهم انگیز می شد....

پسندها (2)

نظرات (0)