مهمان دار شدیم

گل‌های قشنگ من... توی هفته گذشته چند روزی تعطیل بود و با اصرار زیاد خودمون خوشبختانه بابابزرگ و آقا مهدی راضی شدن و با خاله رقیه و یاشار یک هفته پیشمون بودن و خیلی بهمون خوش گذشت، بجز سرماخوردگی بابا بزرگ که یکمی حالمون رو گرفت ولی خوشبختانه سبک بود.. شما دوتا از اومدن شون بویژه با وجود یاشار، خیلی خوشحال بودین، روزبه با خوشحالی و رضایت تختش رو به خاله واگذار کرد و رایان هم گفت منم تختمو میدم به دایی مهدی... توی این مدت عمه مهرو و آقا مسیح هم اومدن پیش بالاییها. روزبه با یاشار بازی های نمایشی جاسوسی و جنگی میکرد و توی این مدت اصلا طبقه بالا نرفت رایان ولی از وجود همه لذت می برد و در طول روز گاهی هوای بالایی ها رو میکرد و بهشون سر می‌زد. ی روز شما دوتا با بابا و یاشار و آقا مهدی و آقا مسیح رفتین کلیسای وانگ. و وقتی برگشتین با وجودی که هوا گرم بود و لپتون گل انداخته بود و بقیه از گرمای هوا شاکی بودند خیلی خوشحال و راضی بودین عزیزان دلم. یک عصر هم مامان و رایان و خاله رقیه همین اطراف خونه رفتیم پیاده روی، بعدش رایان از سوپر برای خودش کلی خرید کرد و وقتی بهش میگفتم دیگه پول نداریم با ملوسی به خاله رقیه گفت: میسه سما کارتتون رو بدین؟ (که البته مثل همیشه که وقتی خاله رقیه و مامان طلا با هم میرن خرید همه چی رو خاله رقیه حساب می‌کنه کلا از کارت خاله استفاده شد)... بعدش از میوه فروشی گیلاس 🍒 خرید کرد و تا آخر شب و حتی روز بعد می‌گفت امروز بهترین روزم بود که رفتیم دفوشگاه (فروشگاه) و خرید کردیم. آخه بخاطر کرونا بیرون رفتنمون خیلی محدود شده و شما دو تا رو گاهی با ماشین می‌بریم بیرون و با رعایت پروتکل های بهداشتی بستنی میخوریم. ولی ازین ببعد حتما گاهی پیاده روی میکنیم و خرید کوچولویی انجام میدیم. صبح زود جمعه مهمان‌ها رفتند و حال شما هم گرفته شد، روزبهم توی اتاق منو صدا زد و در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت دلم نمی‌خواست یاشار بره... از خدا ممنونیم که دیدار میسر و دل هممون شاد شد.

عکسهای کلیسای وانگ رو بعداً اد میکنم.

دوستتون دارم، عاشقتونم مهربان های من....