سفر
مهر تابان من... دو هفته پیش پسرم و مامان و بابا و مامان جانش چهارتایی رفتیم سفر. ی سفر قشنگ و بیادموندنی. دو روز تهران خونه دینا بودیم و کلی با هم بازی کردین و خوش گذروندین. بعد رفتیم شمال و سه روز خونه دوست مامان موندیم و باهاشون اینور و اونور رفتیم. زیباکنار، دریاچه سد سقالکسار، دریا و جنگل رو دیدی، نمک آبرود تلکابین سوار شدیم و حسابی کیف کردی. هنوزم که مامان جان ازت میپرسه پسرم کجا رفتی جواب میدی: "دیا" و اگه دریا رو تو تلویزیون ببینی میشناسی. بعد از اون هم مسیر قشنگ و دو رنگ سبز (جنگل) و آبی (دریا) کناره دریای خزر رو سپری کردیم و به مشهد رسیدیم و به زیارت امام رضا رفتیم. نماز ظهر رو اونجا خوندیم و تو کوچولوی قشنگم هم توی صف ایستادی و وقتی از خادم خواستم حواسش به تو باشه با هیجان و لبخند گفت داره نماز میخونه! آره عزیزم تمام هشت رکعت رو زیر لب زمزمه کردی و خم و راست شدی و قنوت هم میخوندی! البته پشت دستای کوچولوت رو به آسمون بود!!! ولی من مطمئنم خداوند اونا رو خالی نگذاشت. یک روز هم با عمه مهرو (که اونجا درس میخونه) و عمه مهشید همگی رفتیم شاندیز و ناهار شیشلیک خوردیم. واقعا خوش گذشت. البته کمی خسته کننده بود چون روز آخر توی راه تب کردی و وقتی اومدیم خونه بردیمت دکتر و یک هفته آنتی بیوتیک خوردی عزیزدلم، برای اولین بار آنتی بیوتیک خوردی. تازه هنوزم آبریزش بینیت ادامه داره و اذیتت میکنه. متاسفانه خانم دکتر مهربونت (خانم دکتر پریناز اشراقی) نبود و رفته بود استراحت و برای مدتی ی دکتر دیگه بجاش ویزیت میکنه که این خیلی منو ناراحت کرد چون خانم دکتر خودت یه فرشته واقعیه. انشاله که زودتر سالم و پرانرژی برگرده.
خلاصه سفر خوبی بود و به خوشی به پایان رسید. گل پسرم کلی تجربه تازه به دست آورد. خدا کنه همیشه خوش باشی ماه ایوون من. خدا کنه همه کودکان در سایه مامان و باباشون دلخوش و شاد باشن. آمین.
عکسها رو بعدا میذارم.