روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

بچه های خاله و از شیرگرفتن رشته جانم

1395/5/2 16:04
نویسنده : مامان طلا
176 بازدید
اشتراک گذاری

رشته جان من.... دو هفته گذشته مهمون داشتیم. سه تا خاله ها و بچه هاشون. حسابی سرت گرم دخترخاله ها و پسرخاله ها و بازی و ددر و ... بود. از اینکه دور و برت شلوغ بود اونم با پنج تا بچه دیگه خیلی شاد و سرحال بودی. صبح ها زودتر از بقیه بیدار میشدی و شبها دیرتر از همه میخوابیدی! مثل هر سال ی شب رفتیم شهر رویاها. تو کوچولوی من پارسال خیلی کوچولوتر بودی و گذاشتیمت پیش مامان جان. ولی امسال با بابا اسب و با مامان زنبوری سوار شدی، سینمای سه بعدی دنیای زیر آب رو دیدی و خلاصه خیلی بهت خوش گذشت. آکواریوم رو هم رفتیم اولش از دیدن ماهی ها خیلی ذوق زده شده بودی ولی آخرا خسته شدی و بابا عادل تو رو برد بیرون. این مدت اینقد خوشحال و سرگرم بودی که کمتر بالا میرفتی و همش میگفتی :"بچه ها". تویی که همیشه عاشق خونه باباجانی. تو این چند روزه حرف زدنت هم خیلی پیشرفت کرد و حالا دیگه جملات دو و سه کلمه ای میگی. حتی همون روز اول بخاطر اسم "فاطیما" حرف "ف" رو برای نخستین بار ادا کردی و همش و هنوزم میگی :"فاطینا"!

مامان هم ازین شلوغی و سرگرمی دور و برت بیشتر و بیشتر استفاده کرد و تو همین روزا کم کم از سینه مامان جدا شدی. با وجود این بازم یادت نمیرفت و میومدی و میگفتی :"ممن"! ولی وقتی بهت میگفتم تموم شده خیلی خوب و منطقی برخورد کردی عزیزدلم. تقریبا سر ساعت میومدی بغلم و بم میچسبیدی. انگار که از شیر جدا شدی بهم وابسته تر شدی اگه از جلوی چشمت دور شم فورا صدا میزنی:" مامان تجایی؟" و منم حالا که دیگه شیر نمیخوری برای در آغوش گرفتنت بیشتر دلتنگ میشم و دلم میخوام بغلم باشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)