روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- طعم زندگی گاهی تلخه

1393/12/20 23:35
نویسنده : مامان طلا
246 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم، فرزند خوبم! یادته برات نوشته بودم نگران مادرم بودم.. آره جون و دلم مادر مامان، مامان کامله از 3 سال پیش بیمار شد، سرطان، از بیش از 2 ماه قبل از میلاد تو حالش خیلی بد شد و بیمارستان بستری بود و چون اصفهان نیستن و جیرفت زندگی میکنن خانواده مامان درگیر بیماری مامان کامله بودن و نتونستن برا تولد تو بیان، فقط خاله رقیه 5 روز بعد اومد و چند روزی موند. خانواده بابا حسابی دور و بر مامان و گرفتن و محبت رو تموم کردن، مامان جون، مامان بابا عادل، 20 شب پیش مامان خوابید و مادری کرد، اما به هر حال مامان اون روزا خییییییییییییییییییییییییلی غمگین بود. وقتی به قول معروف تو از چهل در اومدی تصمیم گرفتیم بریم جیرفت تا هم مامان کامله که همیشه آرزوی دیدن تو رو داشت تو رو ببینه هم ما مامان کامله و بقیه خانواده رو ببینیم. دکتر گفته بود میتونه چند روزی بیاد خونه. صبح روز 27 آذر من و تو بابا حرکت کردیم با امیدی که در میانه راه به دلشوره و در پایان به ناامیدی تبدیل شد. مادرم 2 صبح همون روز پرکشید و رفت! رفت پیش دایی عماد! فرصت نکرد تو رو ببینه.. نشد که بعد 3 ماه جدایی ببینمش. نشد که پسرم خاطره ای از مهربونیاش داشته باشه. آخرین باری که دیدمش تو هفت ماهه توی دلم بودی و بهم سفارش کرد که مادر به فکر دومی هم باش!!! عاشق بچه بود، عاشق نوه هاش، عشق میکرد از بودن در کنارشون، پیر  نبود فقط 63 سال! پرانرژی و عاشق زندگی بود، اما از داغ دایی عماد مریض شد و کم آورد. آخ که چقدر دلتنگشم. هربار که تو رو نگاه میکنم بیاد مادرم میفتم که آرزو داشت تو رو ببینه، این یاد غصه-دارم میکنه، نگاه به تو شادم میکنه، غم و شادی باهم!! اینه قصه زندگی.. 

«یک روز رسد غمی به اندازه کوه

یک روز رسد خوشی به اندازه دشت

افسانه زندگی همین است عزیز

در سایه کوه باید از دشت گذشت..»

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی
21 اسفند 93 13:36
سلام عزیزم تسلیت میگم زایمان اون هم بدون مادر و بعد هم امیدی که به نا امیدی تبدیل شد امیدوارم اخرین غمتون باشه و روزهای شیرینی پیش رو داشته باشید
بابا عادل
23 اسفند 93 17:39
پسرم. . مامان بزرگ کامله میگفت. با صدای پر از عشق مادرانه. . پسرم.