روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

نوروز ۱۳۹۹ مبارک

ستاره های درخشان من... نوروز و سال نو مبارک، از خدا میخواهم که تندرست، تندرست، تندرست و شاد باشین. سال نو امسال خیلی متفاوت آغاز شد. بخاطر شیوع ویروس کرونا در ایران و تمام دنیا. این ویروس که به شدت مسری هست از بیش از سه ماه پیش از نوروز در کشور چین پیدا شد و خیلی زود به کشور ما و بقیه دنیا رسید. کرونا باعث شد فروشگاه ها، مغازه ها، ادارات تعطیل و نیمه تعطیل و رفت و آمدها محدود شده و همه توی خونه بمونن. حتی رفت و آمد از شهر و استانی به شهر دیگه هم محدود شه. البته پیش از شدید شدن محدودیت ها، به خاطر نیمه تعطیل شدن محل کار بابا، نیمه اسفند ما به کرمان، جیرفت و مستقیم به خونه باغ بابا بزرگ (به قول رایان: بابا بگگ) رفتیم و همونجا قرنطینه شدیم! و چ...
23 فروردين 1399

شیرین زبانی ها و شیرین کاری های شیرین عسل های من

شیرین عسل های من.... خنده و گریه و بازی و دعوا و همه کارهای شما شیرین هست و معصومیت فرشته واری در وجود شما هست. از هر لحظه نگاه کردن به شما لذت می‌برم و شاکرم. روزبهم که شیرین سخن منه و همیشه قشنگ صحبت می‌کنه. ولی گاهی ی چیزایی میگه که کیف میکنم. بعضی وقتا یادم میمونه و یادداشتشون میکنم. «به محضی که (تازه این کلمه رو یاد گرفته بودی) میام تو بغلت قاطی می‌کنی»! داشتی سینمایی ماشین ها رو می‌دیدی، دو تا ماشین خانم و آقا داشتن توی ی جاده قشنگ خوشحال و شاد میرفتن، گفتی:« مامان چقدر خوبه زندگی غیر تنهایی»! ازم پرسیدی چرا ناخن هامون رو کوتاه میکنیم، برات توضیح دادم و در ادامه گفتم البته بعضی خانمه...
22 بهمن 1398

دوباره رفتیم کرمان

نفس های من... دو هفته پیش چهارتایی رفتیم کرمان و نه روز خونه خاله خدیج بودیم، خوشبختانه خاله ها و بچه‌هاشون و بابا بزرگ عزیز هم اومدن و همدیگر رو دیدیم. فقط دایی رضا رو ندیدیم. هر دو تون در کنار دختر خاله و پسر خاله ها حسابی کیف کردین و خوش گذروندین. بقول روزبهم:« خیلی روز و شبهای خوبی بود». از خدا ممنونم که دوباره دیدار میسر شد. داشتن خانواده یک نعمت کم نظیر هست عزیزان دلم و باید از خدای بزرگ سپاسگزار باشیم که همدیگر رو داریم. رایانم این روزها خیلی شیرین زبان تر شده و تقریبا به طور کامل جملات رو میگه، خیلی هم ملوس صحبت میکنه😘. هر روز و هر شب و هر لحظه شما رو به خدا میسپارم و ازش می‌خوام مراقب جسم و جان و روح و روان ...
22 بهمن 1398

یلدا مبارک

رشته های جانم... شب یلداست، طبقه بالا پیش خانواده بابا هستیم. یلداتون مبارک عزیزای دلم، مبارک شمایید😍 روزبه جانم امروز با مفهوم یلدا آشنا شدی و خیلی ابراز احساسات کردی. عمرتون بلند، شب و روزتون پر نور، دلتون شاد. این مطلب رو از ویکیپدیا گرفتم که بیشتر درباره یلدا یاد بگیریم: «شب یلدا را شب میلاد خدای خورشید، عدالت، پیمان و جنگ هم می‌دانند. در این شب مهر،  میترا  یا آن‌چنان‌که در  اوستا  و نوشته‌های پادشاهان هخامنشی آمده، میثرَه (Mithra) به جهان بازمی‌گردد. او که از ایزدان باستانی هند و ایرانی است ساعات روز را طولانی کرده و در نتیجه برتری خورشید پدیدار می‌شود.» خدا کنه که ...
30 آذر 1398

تولد پنج سالگی روزبهم مبارک

ستاره‌های درخشانم... روزبه جانم هفته گذشته پنج ساله شد روز تولدش توی خونه باغ بابا بزرگ بودیم و نشد جشن تولد بگیریم و بجاش دیشب تولد گرفتیم با خانواده بابا عادل. مامان جان و عمه ها زحمت کشیدن و بابا عادل هم ی قطار ریموت دار برای روزبه گلم خرید که البته از همون دیشب با داداشش به اشتراک گذاشت، البته رایان هم از بابا ی تاکی واکی گرفت که با همدیگه بازی می کردین. ولی به قدری از داشتن قطار هیجان زده شدین که بقیه چیزها به چشمان قشنگتون نیمد! تمام امروز روزبه همچنان باهاش بازی کرده. خاله ها هم وقتی جیرفت بودیم به پسرم نقدی کادو دادن که با بخشیش براتون ی کیسه بوکس خریدیم. چون روزبهم از کیسه بوکس یاشار خوشش اومده بود. خدا رو شکر شب خوبی بود و بهت...
23 آبان 1398

چادگان

عزیزان من، پسته های خندانم... آخر هفته گذشته ی سفر کوتاه دو روزه به چادگان داشتیم که در غرب استان اصفهان قرار گرفته و نسبت به اصفهان هوای سردتری داره. اما خوشبختانه هوا بهتر از اونی بود که انتظار داشتیم و دو روز خیلی خوب رو گذراندیم. مامان جان هم با ما بود و بیشتر خوش گذشت. روی دریاچه سد زاینده‌رود سوار قایق شدیم. و روز آخر در مسیر برگشت از سد زاینده‌رود دیدن کردیم. قبل از دیدن سد روزبهم اصرار داشت بریم پارک و سرسره بازی ولی بعدش از اینکه بجای پارک، سد رو میدید خیلی خوشحال و راضی تر بود. تجربه خیلی خوبی براش بود. البته قبلاً هم سد جیرفت رو دیده بود. به هر حال سرآغاز رودخانه زاینده‌رود رو دیدیم که خیلی قشنگ بود و در آخر بخشی ا...
30 مهر 1398

این روزهای روزبه و رایان

فرشته های قشنگم... روزبه دانشمندم و رایان نقاشم توی اتاقشون سخت مشغولن! مدتیه که مامان طلا به روزبه جانم تا جایی که دلش بخواد و علاقه نشون بده آموزش میده. عزیز دلم اول به اعداد علاقه بیشتری نشون دادی و حالا عددهای انگلیسی و فارسی رو تا حدود زیادی می‌شناسی و می نویسی. تا بیش از سیصد رو با همدیگه شمردیم و از شمارش اعداد خیلی خوشت میاد. رایان هم گاهی باهات میشماره😘. حالا چند روزیه که حروف انگلیسی رو از روی کتاب میبینی و با حروفی که داری مطابقت میدی. اصلا نمی‌خوام به این زودی مجبورت کنم ولی فعلا خودت دوست داری یاد بگیری و منم لذت می‌برم و بهت افتخار میکنم گل ناز من.❤️ با کمک بابا اسم خودت و داداشت رو نوشتی😍. ...
5 مهر 1398