دوباره رفتیم کرمان
نفس های من... دو هفته پیش چهارتایی رفتیم کرمان و نه روز خونه خاله خدیج بودیم، خوشبختانه خاله ها و بچههاشون و بابا بزرگ عزیز هم اومدن و همدیگر رو دیدیم. فقط دایی رضا رو ندیدیم. هر دو تون در کنار دختر خاله و پسر خاله ها حسابی کیف کردین و خوش گذروندین. بقول روزبهم:« خیلی روز و شبهای خوبی بود». از خدا ممنونم که دوباره دیدار میسر شد. داشتن خانواده یک نعمت کم نظیر هست عزیزان دلم و باید از خدای بزرگ سپاسگزار باشیم که همدیگر رو داریم. رایانم این روزها خیلی شیرین زبان تر شده و تقریبا به طور کامل جملات رو میگه، خیلی هم ملوس صحبت میکنه😘. هر روز و هر شب و هر لحظه شما رو به خدا میسپارم و ازش میخوام مراقب جسم و جان و روح و روان ...