روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

دوسالگیت مبارک چراغ خونه من

جان جانان من...عزیزتر از جانم... تولدت مبارک. امروز دو ساله شدی و برات جشن تولد گرفتیم. الهی 20 ساله و 40 ساله و 60 ساله، 80 ساله، 100 ساله، 120 ساله شی پسرم. خداوند به تو عمر بلند و بخت بلند بخشش کنه عزیزدردونه ام. فقط خداوند میدونه چقدر دوستت دارم و چقدر از داشتنت سپاسگزارم. ... چند روز گذشته در حال تدارک برای جشن تولد گل پسرم بودم تا به قشتگ ترین صورت برگزار شه. مهمونهامون فقط خانواده بابا عادل بودن و جای خانواده مامان طلا واقعا خالی بود. بابا ی توپ بزرگ پیلاتس برای پسرمون خرید و خانواده بابا برات ی دوچرخه قشگ خریدن که خیلی هم دوستش داری.. شب خوبی بود و خیلی بهت خوش گذشت. خدارو شکر عزیزم. ...
16 آبان 1395

دوباره شمال

گل ناز من. . .  هفته پیش از طرف کار بابا سه تایی رفتیم شمال و بندر انزلی ساکن شدیم،  سفر خیلی خیلی خوبی بود و به سه تاییمون و به ویژه به تو خیلی خوش گذشت چون علاوه بر دریا و جنگل و ماشین سواری و گشت و گذار و ددر ،  تو محوطه زیبای محل اقامت مون ی پارک بازی داشت که خیلی توش وقت گذروندی و کیف کردی.  روزای اول اصلا پا به آب نزدی و فقط توی ساحل شن بازی میکردی ولی ی روز که دو تا دختر بچه ناز و پرشور باهات همبازی شدن تو هم مثل اونا دل به دریا زدی گل من! به غیر از تالاب و مرداب انزلی و تجربه قایق سواری تو،  زیبایی های فوق العاده ای مثل آبشار ویسادار و دریاچه گیسوم رو دیدیم.  روز آخر هم از ماسوله زیبا دیدن کردیم.  ا...
24 مهر 1395

شیرین عسلی

دردانه من.. این روزها از همیشه شیرین تر و قشنگ تری، پر از مهری،  پر از احساس. برای مامان یا بابا بوس میفرستی و آروم میگی :"دوست دارم". گاهی اوقات که صدات میکنم در جواب میگی "جونم"؟... آخه چطوری قورتت ندم شیرین عسل من! دستهای نازت رو دور گردنم حلقه میکنی،  حلقه ای که باارزش ترین گردنبند دنیاست. رنگهای سبز، زرد،  قرمز و آبی رو به خوبی میشناسی. بجز چند حرف معدود مثل "خ"،  "ق" و "ل" تقریبا همه حروف رو به خوبی ادا میکنی.  گاهی برای هر چه درست ادا کردن کلمات خیلی با دقت و شمرده صحبت میکنی،  مثل دیروز که بهت گفت :"پوستمو کشیدی"،  ابتدا کلمه رو بلغور کردی ولی وقتی بهت گفتم متوجه نشدم چی میگی با دقت هر چه تمام گفتی:...
10 مهر 1395

سفر دوباره به دیار مامان

جان جانان من... عزیزتر از جانم،  بعد از دیدار اخیرت با بچه های خاله ها خیلی بیش از قبل از بازی و وقت گذراندن باهاشون لذت بردی و به همین خاطر وقتی قبل از سفرمون بهت میگفتیم که میریم پیش بچه های خاله ها خیلی خوشحال میشدی و همش تک تک اسمشان رو تکرار می کردی و میگفتی :"میییم "(میریم). روز موعود فرا رسید و با وجودی که مدتی بود که توی صندلی ماشینت نمیشینی،  اینبار با اشتیاق نشستی و کمربند رو هم بدون اعتراض پذیرفتی و با خانواده بابا خداحافظی کردی. از کرمان با خاله خدیج و دخترهاش همراه شدیم و رفتیم دلفارد ویلای خاله رقیه اینا،  دو روز خوب اونجا خوش گذروندیم . روز شنبه رفتیم جیرفت و میجون پیش بابابزرگ عزیز. از قبل هم تصمیم دا...
30 شهريور 1395

عکسهایی از سفر شمال

عزیز دردونه ام، اینجا محل ورود رودخانه سفیدرود به دریای خزر هست: زیبا کنار، پلی که جنگل رو به ساحل وصل میکنه و عاشق راه رفتن روش بودی: نمای زیبایی از دریاچه سد خاکی سقالکسار: پسر کوچولوی نازی که خیلی مدل گل پسرم بود و با هم عکس یادگاری گرفتین: تله کابین نمک آبرود: بخشی از حیات وحش پارک ملی گلستان، از دیدنشون کلی هیجان زده بودی عزیزدلم: جاده زیبای گرگان به بیرجند: مشهد، شاندیز: ...
20 مرداد 1395

بچه های خاله و از شیرگرفتن رشته جانم

رشته جان من.... دو هفته گذشته مهمون داشتیم. سه تا خاله ها و بچه هاشون. حسابی سرت گرم دخترخاله ها و پسرخاله ها و بازی و ددر و ... بود. از اینکه دور و برت شلوغ بود اونم با پنج تا بچه دیگه خیلی شاد و سرحال بودی. صبح ها زودتر از بقیه بیدار میشدی و شبها دیرتر از همه میخوابیدی! مثل هر سال ی شب رفتیم شهر رویاها. تو کوچولوی من پارسال خیلی کوچولوتر بودی و گذاشتیمت پیش مامان جان. ولی امسال با بابا اسب و با مامان زنبوری سوار شدی، سینمای سه بعدی دنیای زیر آب رو دیدی و خلاصه خیلی بهت خوش گذشت. آکواریوم رو هم رفتیم اولش از دیدن ماهی ها خیلی ذوق زده شده بودی ولی آخرا خسته شدی و بابا عادل تو رو برد بیرون. این مدت اینقد خوشحال و سرگرم بودی که کمتر بالا میرفت...
2 مرداد 1395

شب بیداری های اخیرت

فرشته کوچولوی من... الان سه ماهه که اتاقت رو جدا کردیم و دیگه تقریبا به تنهایی تو اتاق خودت لالا میکنی. و مامان در طول شب مرتب بهت سر میزنه توی این مدت شیر شبانه آنچنانی نخواستی و بیشتر اوقات تا صبح زود لالا کردی. ولی از وقتی از این مسافرت اخیر برگشتیم گاهی حتی تا صبح سه چهار بار از خواب بیدار شدی و فقط با سینه میخوابی. شاید به خاطر کسالتت باشه که امیدوارم زودتر برطرف شه تا بهتر استراحت کنی جان جانان من . کلمات قشنگ جدیدت: "سیام" (سلام)، که خیلی هم رسا و با تحکم میگیش. "اُدابظ " ( خداحافظ). "مودم"، "اُشمزه اس" (خوشمزه است!). چیزی که قشنگ و جالبه اینه که از همون ابتدا با وجودی که حروف رو نمیتونستی ...
24 خرداد 1395