روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

تولد ارغوان

گل های خوش بو و خوش روی من... یازده آذر جشن تولد سه سالگی ارغوان، دختر دوست خانوادگیمون، بود. بابای ارغوان زحمت کشید و برای شما و بقیه بچه ها اعتبار خانه بازی خرید و همگی رفتیم خانه بازی هایپر وی و حسابی بازی و کیف کردید. بعدش هم خونه، بازی و کیک تولد و شام خوشمزه 😋.. ساز دل همه‌ی کودکان دنیا کوک، عمر ارغوان خانوم بلند و بختش هم بلندتر😍 ...
23 آذر 1401

۱۶ آبان، سالروز بال درآوردن مامان!

دلبرهای عسل من... امروز ۱۶ آبان، یادآور ۱۶ آبان ۱۳۹۳، روزیه که خداوند برای بارها و بارهای بیشمار، دوباره مهربانی کرد و این بار روزبه جانم، جان جانانم رو به ما هدیه داد😍. فراموش نمیکنم که اون روزا چه حس عجیب و زیبایی داشتم،حقیقتا روی زمین نبودم، خودم رو بالاتر از سطح زمین می دیدم، انگار دو بال نامرئی داشتم🤗. تازه درک میکردم «مادر» یعنی چی و کی!!! ولی صد حیف که مادرم نموند تا جور دیگه ای دوستش داشته باشم و قدردانش باشم، تا جور دیگه ای ببوسمش 😔. لحظه به لحظه از خدای مهربان بخاطر داشتن شما دو تا گل قشنگ، دو گنج گرانبها، دو ماه، دو جان، سپاسگزارم... از خدا میخوام که شما دو تا در سایه بابا و مامان رشد کنید و انسانهای نیک و بزرگ...
16 آبان 1401

جشن تولد بیاد ماندنی

شیرین های دلنشین من... چهار روز دیگه تولد هشت سالگی روزبه جانم هست، انتخاب اول خودش این بود که کیک بخرم ببرم مدرسه با همکلاسیهاش لحظه های خوشی داشته باشند، ولی وقتی متوجه شد که داداشش نمی تونه بیاد، منصرف شد😍. امیدوارم همیشه یاور و در کنار هم باشید..... بخاطر همین امروز، سر شب، با چند تا از دوستانش، امیرعلی، امیر محمد، مهرسام، شروین، سانیار، و یکی از دوستان رایان، هیراد، جشن تولدش رو گرفتیم. سام و محمدصدرا نتونستن بیان. من همه همکلاسی‌هاش که پارسال هم توی یک کلاس بودن رو خیلی دوست دارم 😍 و براشون بهترین ها رو آرزو میکنم. خیلی ناز و دوست داشتنی هستند و بعلاوه پارسال،به مدت شش ماه،پنج روز در هفته، به صورت آنلاین در کنار هم بودیم...
12 آبان 1401

ماجراهای رایان و پیش دبستانی

خوشگل های من... دو هفته از سال تحصیلی سپری شد و این جمعه رایان با ی کاربرگ که نشون میداد توی این دو هفته چی یاد گرفته اومد خونه و من کلی سورپرایز و خوشحال شدم 😍. چون شعر و خیلی چیزهای دیگه یاد گرفته بود. بعلاوه خیلی بیشتر از قبل نقاشی می‌کشه نقاش کوچولوی ما🤩❤️. گاهی خانم مدیر از فعالیت های کلاسیشون عکس میگذاره توی کانال... توی مهرماه بچه‌ها و همینطور شما دو تا خیلی مریض شدین،سرماخوردگی، سرفه، آبریزش بینی و ترشحات سینوسی طولانی مدت!! رایان هم چند روزی مدرسه نرفت، بعد از چند روز که رفت مدرسه و ظهر رفتم دنبالش ناراحت بود و گفت: هیراد با کارن دوست شده😢... شب و تا چند روز بعد ناراحت بود و گاهی ناراحتیش رو بروز میداد: «امیدوار...
6 آبان 1401

روزبه کلاس دومی ام

گلدونه های نازم... روزبه قشنگم کلاس دومی شده این خیلی لذت بخشه. بخاطر مریضی های طولانی مدت این روزها، چند روزی شبها بخاطر سرفه زیاد حدود یک و نیم دو ساعت، بویژه نزدیکهای صبح، بی‌خواب و بدخواب میشد و من دو روز، حدود نیم ساعت، دیرتر فرستادمش مدرسه. روز دوم ناراحت و عصبانی برگشت خونه و گفت: «امروز خیلی خجالت کشیدم دیر رفتم سر کلاس. ازین به بعد یا به موقع می رم یا اصلا نمی‌رم، دیر رفتن نداریم»!!!! عزیز دلم در برابر این حرف قاطعانه و منطقیش چیزی نداشتم بگم... ازین که اینقدر منظم و مسئولیت پذیری خوشحالم.. برای کارهای مدرسه و مشق هم ممکنه این دست اون دست کنی ولی در نهایت برات مهمه که درست انجام شه.. خانم معلمت هم ازت راضی هست....
6 آبان 1401

جشن آغاز سال تحصیلی رایانم

نوگل های زیبای من... پیش دبستانی رایانم ی جشن قشنگ و بیاد ماندنی و با حضور خانواده برگزار کرد، ما هم چهار نفری رفتیم، خیلی بهتون خوش گذشت، و رایان اولین دوستش رو پیدا کرد: «هیراد»😍 ...
9 مهر 1401

آغاز سال تحصیلی نو

عزیزان دل من... سال تحصیلی جدید، 1401-1402 آغاز شده و امسال هر دو به مدرسه میرید، روزبه کلاس دومی و رایان پیش دبستانی۲، خیلی هیجان زده هستید و منم خوشحالم... نگران جدایی رایان در یکی دو روز نخست بودم ولی خوشبختانه براحتی ازم جدا شد و رفت توی کلاس. ظهر که رفتم دنبالش خسته بود و خیلی حوصله توضیح و تعریف درباره اوقاتش توی کلاس رو نداشت، فقط متوجه شدم که به تنهایی دستشویی نرفته، بهش گفتم چرا؟! تو که خودت بلدی! گفت :«اصلا دلم نمی‌خواست قضیه به این‌جا برسه»!!! 🤔گفتم به کجا؟ گفت به اینکه بگی تو که خودت بلدی!.. جوجه کوچولوی من گاهی حرفهایی میزنه که نمی‌دونم از کجا میاد!!!! خانم معلم رایانم ...
5 مهر 1401