روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

این روزها...

رایانم با مگ کرم (هزارپا) درست کرده😊🤗 هر وقت میخوام لاک بزنم شما دو تا جوجه ام میاین که اول برای شما بزنم! گاهی جنگ و دعوا، اما خیلی وقتها دوستانه با هم بازی میکنین 😍😍 ی مطلب جالب: برای رایان تختخواب جدید خریدیم، روزبهم تختخواب جدید رو خواست، نظرش این بود که اینجوری هر دو تا مون تختخواب جدید داریم!!! فداش شم. فرشته لالا🌛💖🌜 فرشته لالا 🌟❤️🌟 از بقیه وسایلتون هم چند تا عکس میذارم: ...
19 تير 1399

مجرم سبیل دار

گلپونه های قشنگم.... گاهی که روزبه جانم داداش بزرگتر بازی در میاره داداش کوچولوش رو میترسونه و لولویی ساخته به نام: «مجرم سبیل دار». هیچ ایده ای ندارم که این واژه ها رو چجوری ساخته! ولی رایانم به ویژه توی تاریکی میگه از مجرم سبیل دار می‌ترسم! فداش شم. و اون موقع است که روزبه میگه: رایان مجرم سبیل دار اصلا وجود نداره، نترس!😆
3 تير 1399

رایان شیرینم

عزیزان شیرین سخن من... از شیرینی های رایان ملوسم بگم: هر چه روزبه جانم از ابتدای تولد مستقل بوده و هست، رایانم باید قبل از خواب بچسبه بهم و دستش دور گردنم باشه (به قول خودش قفلم می‌کنه!!! که پیشش بمونم) تا خوابش ببره و بعد من برم توی اتاق خودمون. توصیف جالبی از یبوست داره و میگه: پی...م تیغ داشت!!😆😅😅. بجای دیدم و ندیدم میگه «دیدیدم»«ندیدیدم»!  پریا بهش گفته رایان چرا اینقدر نازی؟ رایان جواب داده:«دیگه»!! پریا پرسیده چطور میشه مثل تو ناز بود؟ جواب داده:«باید نی نی باشی و بزرگ نشی»!! «چرا» گفتنش خیلی قشنگ و نازه:«چیا»؟؟! خیلی دوستتون دارم گل‌ه...
21 خرداد 1399

قصه روزبه جانم

«ی روز ی هیولا بود که خیلی قوی و بزرگ بود. دندونهاش مثل پنجه شیر بود. این هیولا رفت و رفت رسید به ی آقا پسر. پسر داشت توت فرنگی می چید. هیولا رو دید و ترسید. میخواست فرار کنه. هیولا گفت نترس من فقط حیوونها رو میخورم، با تو کاری ندارم. پسر قبول کرد و به کارش ادامه داد. و هیولا هم از اون روز از اون پسر پشتیبانی! میکرد. تا اینکه ی روز ی هیولای خیلی خیلی بزرگ اومد و با هیولا جنگید. اما هیولای پشتیبان اون پسر اون هیولا رو شکست داد. بعد دوباره ی هیولای ماده! خیلی خیلی قوی اومد و با هیولا جنگید. پسر از پشت پنجره نگاه میکرد. دید که هیولای ماده هیولا رو زخمی کرد و رفت. پسر رفت پیش مامان و باباش و گفت که هیولا زخمی شده، اون مهربونه و با ما کاری ...
20 ارديبهشت 1399

دندان شیری روزبه جانم

جانان من... چهاردهم فروردین میجون خونه باغ بابابزرگعزیز بودیم که نخستین دندون شیری روزبهم افتاد!!! درست اولین دندون شیری  که مثل ی مروارید کوچولو توی دهانت ظاهر شده بود، دندون یک پایین سمت چپ. صبح متوجه شدیم که لق شده و شب افتاد. روزبه جانم از دیدن خون و افتادن دندونش وحشت زده شده بود و گریه کرد ولی براش توضیح دادیم که این یعنی رشد و بزرگ شدن، و نشونه سلامتیه و بزودی بجاش ی دندون قشنگ تر و محکم تر در میاد... مبارک باشه بزرگ مرد کوچک ما😍 اینجا دو ماه بعد دوباره میجون هستیم و سومین دندون روزبهم اینجا افتاد، ببین چقدر خوشحالی! ...
24 فروردين 1399

نوروز ۱۳۹۹ مبارک

ستاره های درخشان من... نوروز و سال نو مبارک، از خدا میخواهم که تندرست، تندرست، تندرست و شاد باشین. سال نو امسال خیلی متفاوت آغاز شد. بخاطر شیوع ویروس کرونا در ایران و تمام دنیا. این ویروس که به شدت مسری هست از بیش از سه ماه پیش از نوروز در کشور چین پیدا شد و خیلی زود به کشور ما و بقیه دنیا رسید. کرونا باعث شد فروشگاه ها، مغازه ها، ادارات تعطیل و نیمه تعطیل و رفت و آمدها محدود شده و همه توی خونه بمونن. حتی رفت و آمد از شهر و استانی به شهر دیگه هم محدود شه. البته پیش از شدید شدن محدودیت ها، به خاطر نیمه تعطیل شدن محل کار بابا، نیمه اسفند ما به کرمان، جیرفت و مستقیم به خونه باغ بابا بزرگ (به قول رایان: بابا بگگ) رفتیم و همونجا قرنطینه شدیم! و چ...
23 فروردين 1399

شیرین زبانی ها و شیرین کاری های شیرین عسل های من

شیرین عسل های من.... خنده و گریه و بازی و دعوا و همه کارهای شما شیرین هست و معصومیت فرشته واری در وجود شما هست. از هر لحظه نگاه کردن به شما لذت می‌برم و شاکرم. روزبهم که شیرین سخن منه و همیشه قشنگ صحبت می‌کنه. ولی گاهی ی چیزایی میگه که کیف میکنم. بعضی وقتا یادم میمونه و یادداشتشون میکنم. «به محضی که (تازه این کلمه رو یاد گرفته بودی) میام تو بغلت قاطی می‌کنی»! داشتی سینمایی ماشین ها رو می‌دیدی، دو تا ماشین خانم و آقا داشتن توی ی جاده قشنگ خوشحال و شاد میرفتن، گفتی:« مامان چقدر خوبه زندگی غیر تنهایی»! ازم پرسیدی چرا ناخن هامون رو کوتاه میکنیم، برات توضیح دادم و در ادامه گفتم البته بعضی خانمه...
22 بهمن 1398