روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

لالا

پسر خوشرو و نازنینم.. این روزا "ماما"، بابا"، "به به"، "د" (دست) ، "س" و "پ" رو میگی. "گل" رو میشناسی و مبهم تلفظش میکنی. دیروز داشتم بهت میگفتم: گل من، گل قشنگ من. برگشتی به سمت حیاط و به باغچه نگاه کردی. فدای گل قشنگم، تو قشنگترین گلی. ظاهرا دوباره یه خبرایی زیر لثه هاته! یکمی غر میزنی و گاهی آب از دهنت سرازیر میشه . ماه پیش خیلی وزن نگرفتی، این ماه هم احتمالا همینجوره . خدا کنه تنت سالم باشه گل گلدون من ....  خیلی کم پیش میاد که میذارمت توی تختت و خودت میخوابی. ی عروسک بهت میدم یکمی وول میخوری و  زود خوابت میبره. همیشه توی حالت خواب خیلی ناز و فرشته گونه ای. ولی...
2 تير 1394

روروئک

گل پسر نازم، با اینکه مامان با روروئک موافق نیست ولی با نظر خانوم دکترت از وقتی هفت ماهه شدی گاهی میذارمت توی روروئک یه چند دقیقه ای باشی بخصوص که خودتم خیلی دوست داری راه بری و تو خونه چرخ بزنی و اکتشاف  کنی! چند تا عکس هم حین این اکتشافات ازت گرفتم: کوچولوتر هم که بودی عاشق ماشین لباسشویی بودی وقتی که روشن بود دلت میخواست بنشونمت و نگاش کنی:   ...
1 تير 1394

فرشته کوچولوی من

فرشته کوچولوی نازم.. عزیزدلم، از وقتی که اومدی حال دل مامان عوض شده، حقیقتا مادرانه شده. حالی که فقط ی مادر درکش  میکنه. مامان قبلا هم بچه ها رو دوست داشت، عاشق خواهرزاده هاش بود. ولی با وجود نازنین تو  احساس من نسبت به همه بچه ها خیلی خیلی فرق کرده. تولد هر نوزاد رو یه معجزه میدونم. هر نوزاد رو یه فرشته میبینم. تحمل گریه هیچ بچه ای رو ندارم. حتی اگه تو تلویزیون یا کلیپ هایی باشه که میبینم. دوستت دارم معجزه زندگی من، دستان توانمند خداوند نگهبان تو باشه از حالا تا 120 سال دیگه. بزرگ شی، مرد شی، ی مرد واقعی، یه مرد بزرگ، خلق و خوی تو، رفتار و کردار تو، فکر و ذهن تو، پاک باشه. دلم میخواد مثل بابای مامان باشی، یک انسان واقعی. و مثل با...
1 تير 1394

آش دندونی

گل پسر  با دندون خندونم..  امر وز رفتیم بالا خونه باباجون، بابای بابا، مامان جون زحمت کشیده و برای پسرمون آش دندونی خوشمزه پخته بود. خداوند به مامان جون عمر با برکت بده. دو تا دندونت که در اومد بابابزرگ گفت: خدایی که دندان دهد نان دهد. الهی خداوند به پسرمون روزی فراوان و پاک بده. آمین. دوستت دارم نفسم.   ...
21 خرداد 1394

روزبه با دندون

جان من، جهان من.. امروز یه روز تاریخی بود!!! داشتم با قاشق فلزی به پسرمون غذا میدادم... ناگهان: صدای خش خش کشیده شدن قاشق رو دندونت رو شنیدم!وای که چقد ذوق کردم! به بابا عادل زنگ زدم، به خاله ها و عمه ها هم پیام دادم، همه تبریک گفتن. وقت آب خوردن هم صدای ظریف تماس دندونت با فنجون میومد. فدات شم. انشاله آش دندونی پسرم رو هم درست میکنم. ...
19 خرداد 1394

بابابزرگ عزیز و خاله ها اومدن

گل پسر قشنگم، آخر هفته گذشته ولادت ا مام زمان و تعطیلات 14 و 15 خرداد بابابزرگ عزیز و خاله ها و خانواده آقای بهداشت اومدن پیشمون. بابابزرگ میگفت زحمت آوردیم!! ولی همش برکت و رحمت و نعمت بود. چقد این روزا بیاد مادرم بودم، چقد جاش خالی بود. اگرچه یادش با همه ما بود. شکرخدا خوش گذشت. تو نازنین هم حسابی کیف کردی چون همش بغل این و اون بودی و ی لحظه هم رو زمین نبودی. جوری که روز یکشنبه که مهمونامون رفتن تمام روز بهانه گرفتی و خوش اخلاق نبودی. ابوالفضل، ستایش، یاشار گلی، روزبهم، بابای عزیزم و پریا خانوووووووم ی غروب هم رفتیم کنار رودخونه و سی و سه پل ...
18 خرداد 1394