روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

جشن آغاز سال تحصیلی رایانم

نوگل های زیبای من... پیش دبستانی رایانم ی جشن قشنگ و بیاد ماندنی و با حضور خانواده برگزار کرد، ما هم چهار نفری رفتیم، خیلی بهتون خوش گذشت، و رایان اولین دوستش رو پیدا کرد: «هیراد»😍 ...
9 مهر 1401

آغاز سال تحصیلی نو

عزیزان دل من... سال تحصیلی جدید، 1401-1402 آغاز شده و امسال هر دو به مدرسه میرید، روزبه کلاس دومی و رایان پیش دبستانی۲، خیلی هیجان زده هستید و منم خوشحالم... نگران جدایی رایان در یکی دو روز نخست بودم ولی خوشبختانه براحتی ازم جدا شد و رفت توی کلاس. ظهر که رفتم دنبالش خسته بود و خیلی حوصله توضیح و تعریف درباره اوقاتش توی کلاس رو نداشت، فقط متوجه شدم که به تنهایی دستشویی نرفته، بهش گفتم چرا؟! تو که خودت بلدی! گفت :«اصلا دلم نمی‌خواست قضیه به این‌جا برسه»!!! 🤔گفتم به کجا؟ گفت به اینکه بگی تو که خودت بلدی!.. جوجه کوچولوی من گاهی حرفهایی میزنه که نمی‌دونم از کجا میاد!!!! خانم معلم رایانم ...
5 مهر 1401

شمال

گل پسر های قشنگ من... هفته پیش دو روز رفتیم شمال و این دو روز فقط توی آب بودیم 🤩.. روزبهم که از بچگی عاشق آب بوده مثل ی ماهی همش توی آب عشق می‌کرد. رایان آب گریزم هم با شهامت می رفت وسط آب و به من می‌گفت:«کامل بیا توی آب خوشحالیتت بیشتر میشه»😍. شاتل و جت اسکی سوار شدیم که تجربه‌ای بی نظیر بود ... عاشقتونم... الهی همیشه شاد و خندان و دلخوش باشید شما و همه‌ی بچه های دنیا. ...
9 شهريور 1401

تولد پنج سالگی رایانم

پسته های خندون من...  بالاخره انتظار رایان بسر رسید و بیست و یک مرداد از راه رسید😍 پنجمین سالروز تولدش😘 از خدا متشکرم بخاطر به دنیا اومدن و سپردنش به مامان و بابا😍. تولد امسال رایان خاله سارا هم پیشمون بود، برای درمان بیماریش دو هفته‌ای پیش ما بود، بعد دکتر بهش ی استراحت داد تا دو باره ده روز دیگه برگرده.. توی این دو هفته مامان و خاله سارا هر روز باید میرفتن استخر و بعدش هم دکتر. رایانم از این غیبت های هر روزه مامان شاکی بود و می‌گفت کاش هر روز جمعه باشه که مامان خونه باشه!😊 بخاطر خستگی های این روزها شام فقط سالاد الویه درست کردم در پناه مهربانی پروردگار بزرگ، عمر و بختتون بلند باشه نفس های من❤️ ...
22 مرداد 1401

تهران

دلبران دلنشین من... توی یک ماه اخیر دو تا سفر به تهران داشتیم، یکی بخاطر نامزدی مینا، خواهر دینا، و یکی هم درمانی تفریحی با خاله ها... توی هر دو سفر با دینا هم بودین و خوش گذروندین🤩😍👌 ...
12 مرداد 1401

میجون

دردونه های قشنگ من... بعد از اتمام مدرسه روزبهم تصمیم گرفتیم مدتی بیایم پیش بابابزرگ تا حداقل برای مدتی از تنهایی در بیاد و از اونجایی که بابا خیلی مشغله کاری داشت با هواپیما اومدیم و شما نخستین تجربه پرواز رو داشتین و خیلی هیجان زده و خوشحال بودین😘. فعلا یک هفته ای هست که اینجاییم و اگرچه دلتنگ بابا هستید اما خوشحالید که گاهی با پسرخاله ها وقت میگذرونید و هوای پاک و آزاد، خاک و درخت و رودخونه ی میجون رو دوست دارید و مامان هم از بودن کنار بابابزرگ خوشحاله... خداوند سایه بابابزرگ رو بر سر تمام خانواده نگه داره و یار و یاور و نگهدار بابا عادل باشه❤️ ...
25 خرداد 1401

کارنامه گل پسر کلاس اولی ام

خورشیدهای درخشان من... امروز کارنامه کلاس اولی قشنگمون رو دریافت کردیم، درخشان مثل خورشید😍 از خدا میخواهم که در همه ی جنبه‌های زندگی مثل خورشید بدرخشید🤩. برای تمام کودکان ایران و جهان آرامش آرزو دارم. بهت افتخار می کنم جان و دلم👌😍🤩 ...
18 خرداد 1401