روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

از یلدا تا حالا چه خبرا؟

1399/12/16 14:56
نویسنده : مامان طلا
172 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته‌های نازنین من... از یلدا به بعد چیزی براتون ننوشتم چون سرم خیلی شلوغ بود. توی این مدت یکبار رفتیم جیرفت، بابابزرگ عزیز و بقیه رو دیدیم. توی همین مدت خاله رقیه مهمونی پاگشای عمه مهرو و عمو مسیح رو گرفت و ما هم یکبار مهمون عمه مهرو اینا بودیم توی دلفارد. دیدار اینبار بخاطر بودن عمه مهرو متفاوت و پر رفت و آمد تر بود و شما هم که عاشق شلوغی و دور همی و رفتن و آمدن. از خدا ممنونیم بخاطر این سفر و عزیزانمان.

رایانم شیرین تر، بزرگتر و عاقل تر شده و بالاخره برای شماره دو شورتش رو کنار گذاشت و من خیلی خیلی خوشحالم.

روزبهم عاقل تر و شیرین زبان تر شده و متاسفانه بخاطر آلودگی هوا ریه ش یکم حساس، که بعد مدتی مصرف دارو حالا خوبه.

هر دو مهربان مهربان و مهربان تر از همیشه، روزی صد بار میگین: «مامان دوستت دارم» و مامان بال در میاره و میره آسمون و میگه خدایا مرسی و برمی‌گرده😏😍

روزبه جانم که باید امسال می‌رفت پیش دبستانی و بخاطر کرونا کنسل کردیم. کتابهای پیش دبستانی رو براتون خریدیم و روزهای نخست با اشتیاقی فراوان و حالا هم گاهی تکالیف رو انجام میدین. تا بقول روزبهم برای کلاس اول آماده بشه.

عاشقتونم، هر صبح که چشمانتون رو باز میکنید انگار که به غیر از خورشید آسمون، دو خورشید دیگه هم برای من طلوع کرده و از خدا سپاسگزارم....

روزبه جانم که عاشق پنکیکه❤️

هفته گذشته بارون خوبی بارید و بعد هم برف شروع شد و ما به هوای برف رفتیم توی حیاط، ولی فقط دو دقیقه بارید!!!!

(دو سال پیش برف شروع کرد به باریدن، روزبهم تمام زمستون منتظر بودی که برف بازی کنی ولی اون برف خیلی کم بود و ننشست و هوا هم خیلی سرد بود و اجازه ندادم بری بیرون، هنوزم یادته و میگی نگذاشتی برم برف بازی کنم!!!!! به همین خاطر امسال با وجودی که میدونستم بارش برف طول نمی‌کشه ولی همین که شروع شد لباس پوشیدیم و رفتیم توی حیاط!)

این بخشی از پته دوزی های کار دست مامانمه که گذاشتم زیر شیشه میز.. روزبه عاقل و شیرین عسلم دیشب بدون مقدمه بهشون اشاره کرد و گفت: «مامان! خدا مادرتو بیامرزه، حالا خوبه که اینا هست و ما بیادشیم». عزیز مهربونم، مامانم به یک آرزویش، که دیدن تو بود، نرسید. و هنوز تو توی دلم بودی که برای اومدن دومی (رایان) یادآوری میکرد...

دوستتون دارم..

پسندها (2)

نظرات (0)