خاطرهای از محل کار بابا
خوشگل های من... جمعه هفته گذشته مهمان محل کار بابا بودیم، جشن، عکس یادگاری و بازدید از کارخانه، کادوی یادگاری و ناهار. همه چیز عالی و به یادماندنی. فقط کمبود ی چیز خیلی محسوس بود، و اون عدم خوشامدگویی رسمی از طرف مدیرعامل یا یکی از معاونین، حتی به صورت یک پیام ویدیویی کوتاه!!! که البته به طور اتفاقی بعد از خروج از رستوران ما چهارتایی با مدیر عامل رو در رو شدیم و ایشون شخصا به ما خوشامد گفت و این خیلی جالب بود!
بعد از پایان برنامه و خروج از کارخونه، رفتیم فولاد شهر و به اتفاق عمو رضا که خیلی دوستش دارین، رفتیم پارک. قایق سواری، بانجی جامپینگ، و شهر بازی. حسابی ترکوندین!!! با اینکه خسته شده بودید ولی باز هم دلتون نمیخواست از اونجا بیایید بیرون! و خدا رو شکر به همه مون خوش گذشت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی