یک ماه گذشته
فرشته آسمانی من. . . هر چه بزرگتر میشی شیرین تر و عزیزتر از قبل میشی، و قلب من قوی تر از قبل برات میتپه. توی یک ماه گذشته یک سفر به کرمان و جیرفت برای دیدن خانواده مامان داشتیم. در کنار به ویژه پسرخاله ها خیلی بهت خوش میگذره و بی پروا همبازیشون میشی و بعد از هر دیدار رفتارهات پسرانه تر میشه. حاصل این سفر بجز تجدید دیدار و اوقات خوش، اومدن بابابزرگ عزیز به همراهمون به اصفهان بود. بابابزرگ یک هفته پیشمون و برکت خونمون بود و شنبه دو هفته پیش برگشت کرمان. در کنارش به همه و به تو خیلی خوش گذشت چون خیلی خیلی عاشقانه دوستت داره و وقتی میرفت آشکارا دلش پیش تو بود. . . حالا هم که رفته تو هنوز گاهی بیادشی مثلا براش صندلی میذاری یا خوراکی کنار میذاری و یکبار هم که ازم خواستی مامان و بابا و روزبه رو نقاشی کنم گفتی بابابزرگ هم بکش! خدا کنه سایه اش سالهای سال بر سر ما و تمام خانواده باشه. . . دوستت دارم پسر قشنگم عزیزتر از جانم . اینم ی عکس پراحساس دو نفره از تو و بابابزرگ عزیز :