روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- به خاطر وجودت از خدا متشکرم

گاهی مامان جون تو رو دمر میذاره، خیلی دوست داری، ببین چه خوابی رفتی!! عافیت باشه جون من!! معمولا دو تا عطسه پشت هم میزنی، آبدار! با برد زیاد!... مردونه!!: پسر خوش اخلاقم اینجا با خلق تنگ خوابش برده: از همون ابتدا از عروسکای بالای تختت خوشت میومد و بهشون توجه میکردی: مث مامانت به نور حساااااااااااااااااااااااااس:   ...
20 اسفند 1393

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- یک ماهگی: تو گل ناز منی

فدای پسر قدبلندم شم الهی خواب و بیداریت همیشه همیشه در آرامش باشه گل گلدون من رو سینه بابا لم دادی: پا کوچولو، دست کوچولو، پوست تنت کرک هلو: یک اتفاق مهم زندگیت که توی یک ماهگی رخ داد ختنه بود... خیلی درد کشیدی عزیزدلم، عکس نداریم بابا فیلم گرفته نمیشه بذارم. اون شب تا صبح روی پای مامان جون خوابیدی.. خدا حفظش کنه. ...
20 اسفند 1393

نگاهی به 4 ماه شیرین گذشته- تولد، از بیمارستان تا خونه

پسر قشنگم، عمر من، نفسم! میخوام در چند بخش و بیشتر با عکس از تولد تو تا به امروز رو مرور کنم و لذت ببرم: این نخستین عکسیه که بابا ازت توی بیمارستان گرفت: جمعه، شانزده آبان ماه ۱۳۹۳، ساعت ده و پنج دقیقه صبح، در بیمارستان خانواده ی اصفهان، با دستان توانمند آقای دکتر سید محمد علی سجاد، دیده به جهان گشودی فرشته ی قشنگ مامان. این نخستین باریه که سینه مامان رو گرفتی و شیر نوش جان کردی، دستت هم تو دست مامان بابا عادل هست: لبهای کوچولوت به رنگ انار سرخ بود گل من: ببین چه آروم تو بغل مامان خوابیدی: این عکس رو روز اول توی بیمارستان ازت گرفتن و تابلوش روی ستون آشپزخونمونه: به خونه خوش اومدی گل من، قدمت پر خیر و برکت، ...
20 اسفند 1393

تاخیر چرا؟!

دونه مروارید من! تصمیم داشتم وبلاگت رو قبل از تولدت بسازم ولی از حدود یکی دو ماه قبل از تولدت دل مشغولی و نگرانی ای داشتم که نذاشت خواسته ام عملی شه.. نگران فرشته بزرگ زندگیم، مادرم بودم... ...
19 اسفند 1393

سخن نخست

عزیزای دلم...امروز و تا این لحظه که روزبهم ۴ سال و دو ماه و بیست و نه روز داره، رایانم یک سال و پنج ماه و بیست و دو روزه است، الهی صد ساله شین گل‌های قشنگم اما این روزها روزبه چراهای زیادی توی ذهن قشنگش داره و هر روز سوالهای جدیدی می‌پرسه از خدا، گردش زمین و خورشید، آناتومی بدن انسان، موشک‌ها و سفینه‌های فضایی، درون باطری و .... «مامان خدا چه شکلیه؟ خدا کجاست» « مامان چی میشه که شب میره و روز میاد، دلم میخواست همیشه روز باشه» « مامان امروز از اینترنت موبایلت قلب و شش رو بهم نشون بده» « مامان امروز بهم داخل بینی و گوش و چشم رو نشون بده» « مامان توی باتری ها چه شکل...
19 اسفند 1393