روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

بابابزرگ عزیز و خاله ها اومدن

گل پسر قشنگم، آخر هفته گذشته ولادت ا مام زمان و تعطیلات 14 و 15 خرداد بابابزرگ عزیز و خاله ها و خانواده آقای بهداشت اومدن پیشمون. بابابزرگ میگفت زحمت آوردیم!! ولی همش برکت و رحمت و نعمت بود. چقد این روزا بیاد مادرم بودم، چقد جاش خالی بود. اگرچه یادش با همه ما بود. شکرخدا خوش گذشت. تو نازنین هم حسابی کیف کردی چون همش بغل این و اون بودی و ی لحظه هم رو زمین نبودی. جوری که روز یکشنبه که مهمونامون رفتن تمام روز بهانه گرفتی و خوش اخلاق نبودی. ابوالفضل، ستایش، یاشار گلی، روزبهم، بابای عزیزم و پریا خانوووووووم ی غروب هم رفتیم کنار رودخونه و سی و سه پل ...
18 خرداد 1394

7 ماهگیت مبارک عزیزدلم

امروز پسر نازم، گل گلدونم، فرشته آسمونی ام هفت ماهه شد. جالب اینکه هفت ماهگیت با سالگرد ازدواج مامان و بابا همزمان شد. همینطور آخرین شبی بود که خانواده مامان پیشمون بودن. ی جورایی وقت نشد کیک بخریم فقط بستنی خریدیم و خانواده باباعادل هم اومدن پایین و دور هم بستنی خوردیم. الهی 70 سالگیت رو با بچه ها و نوه هات جشن بگیری ماه من.
16 خرداد 1394

بازم عکس، برای خاله ها و عمه که تو رو دیر به دیر میبینن

گل پسر نازم، اینجا داری سوپ نوش جون میکنی و مثل همیشه قاشقت رو میگیری دستت و مامان از قاشق دیگه ای برای غذا دادن به تو استفاده میکنه. نوش جونت عزیزدلم. شکر خدای بزرگ حالا دیگه کاملا میشینی: البته بعد مدتی ممکنه ولو شی! اینجوری: اینجا اینقد خوابت میومد که بدون لالایی و تکون خوردن، تو بغل بابا خوابت برده، فدات شم چه نازی: بازم نشستی و توپ بازی: خیلی دوستت دارم پسته خندونم، ستاره آسمونم. دستان قدرتمند خداوند هوادار تو باد.   ...
9 خرداد 1394

حمام

جوجه من. امروز مامان جرات به خرج داد و تنهایی تو رو برد حمام . پیش از این همیشه مامان جون زحمت حمامت رو کشیده و مامان یا بابا فقط کمک کردن. تازه  عمه مهرنوش هم  توی  پوشوندن لباست کمک کرده. ولی امروز فقط مامان بود و جوجه قشنگش. عافیتت باشه عزیزدلم. به بودی به تر شدی. گل بودی گل تر شدی.  ...
2 خرداد 1394

سوپ

گل نازم، عمر درازم.. امروز برای پسرم سوپ درست کردم و نوش جان کردی. البته اولین سوپ رو تو سفر اخیرمون به کرمان خاله خدیج برات درست کرد. دستش بیدرد. مث همیشه اول مزه مزه  و تستش کر دی و بعد خوردی. نوش جونت گل من. عکس نگرفتم ولی فیلم چرا. انشاله بهت نشون میدم نازنینم. 
1 خرداد 1394

چند تا عکس مخصوص عمه مهرو

عزیز دلم، گل خوشگلم، این روزا عمه مهرو پیش ما نیست، مشهده، داره درس میخونه، دکترای گیاهان زینتی، البته دیگه آخراشه. این عکسها رو براش میذارم که کمی از دلتنگیش واسه تو کم شه. عمه جون اینجا تو بغل مامانم خوابم برده، ببین چه آروم و نازم: اینجا بند قنداق رو گذاشته بودم دهنم، مک میزدم و آواز میخوندم، خوشحاااااااال، بابا از دهنم کشید بیرون گفت: "اخه"، ولی مامان دوباره گذاشت دهنم گفت: "داره کیف میکنه پسرمون!" واقعا هم همینطور بود!! ...
29 ارديبهشت 1394

سفر به دیار مامان

نفس من، شنبه ای که گذشت مبعث پیامبر بود. خاله ها دلشون میخواست این دو سه روز تعطیلی رو پیششون باشیم. ازونجایی که بابا عادل خیییییییلی باحاله فورا موافقت کرد و  صبح زود پنجشنبه حرکت کردیم به سمت کرمان و ناهار پیششون بودیم. جای مامان بزرگ مدتیه که خیلی خالیه. خاله خدیج و خاله رقیه و بچه هاشون و بابابزرگ رو دیدیم.  خاله سارا و دایی رضا هم نتونستن بیان. یه سر هم پیش دوست مامان، خاله نگین رفتیم و بهار خانوم رو که تازه دو ماهه به دنیا اومده دیدیم. سفری کوتاه اما قشنگ و خوب بود.  فدای پسر خوش اخلاق و خوش سفرم شم.  با بابابزرگ هم عکس گرفتی: ...
29 ارديبهشت 1394

حریره

گل قشنگم، عمرم، نفسم، به مناسبت 6 ماهه شدن پسرمون،  امروز عصر خانواده بابا عادل اومدن خونمون و  کاپ کیک خوردیم! الهی 6 ساله و 60 ساله و 106 ساله شه پسرمون. دوسش دارم فراوون. اینم اولین حریره پسرم که مامان جون زحمت کشید، دستشون بیدرد.     وقتی حریره میخوری همش میگی "به به"!.  "بابا" رو هم خیلی زیاد میگی ناقلا!! البته "ماما" هم خیلی قبل تر چند بار گفتی. نوش جونت، الهی روزیت فراوون گل من. دست مامان جون درد نکنه ...
18 ارديبهشت 1394

لبخندت جهان ما

پسر خوش اخلاقم، همین که از خواب بیدار میشی همزمان با باز شدن چشمان سیاهت لبهای قشنگت به خنده باز میشه و من و بابا دلمون برات ضعف میره. ما معتقدیم که وقتی تو میخندی دنیا به روی ما میخنده. ...
16 ارديبهشت 1394