روزبهروزبه، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

به دنیای من و داداشم خوش آمدید

عکس هایی از مدرسه

شیرین عسل های من... چند تا عکس از این سال تحصیلی و اردوها و ... به یادگار می‌گذارم: رایان در حال یادداشت برداری در محوطه کتابخانه عمومی شهرداری  آزمایش علوم در حیاط مدرسه  صرف صبحانه  میریم به اردو  نون پختن رایان در گاچو!🤩🤗 همه خرگوش می شوند! رایان در کارگاه نجاری  روزبه صبحانه میل می کند روزبه و ماکت محله ما روزبه در ورزشگاه  ...
22 آبان 1403

چالش ناخوشایند

عزیزان دل من... خرداد امسال براتون PS5 خریدیم. حسابی باهاش سرگرم بودید و کیف کردید. تا شروع مدارس که برخلاف میل باطنی شما جمعش کردیم چون حواس پرتی بزرگی براتون بود. فقط گاهی آخر هفته، به خصوص وقتی ارغوان میاد، و وقتی با دوستانتون جشن تولد روزبهم رو گرفتیم می‌تونستید گیم کنید. توی این چند ماهه هر دو بخصوص روزبه، خیلی به گیم وابسته شدید. حتی بر خلاف همیشه وقتی هم دو سه بار رفتیم میجون، روزبه همش سرش تو گوشی و کال آف و ... بود!!! و یکی از چیزایی که خیلی حواس روزبهم رو پرت کرده و تمرکزش را از دست داده، دیدن گیم پلی از آپارات و یوتیوب بود. جوری که نمره کلاس زبانش از ۹۸ به ۸۱ افت کرد!!!! توی درسهای مدرسه هم خیلی بیخیال شده بود. خانم واهب به م...
22 آبان 1403

تولد ده سالگی روزبهم

ستاره های آسمانم... تولد ده سالگی روزبه گلم خیلی ادامه دار بود و به گفته خودش واقعا خوش گذشت و حال کرد! چهارشنبه ۱۶ آبان مامان ی جعبه شیرینی برد مدرسه و با همکلاسی هات ی جشن کوچولو گرفتید. بهت خوش گذشته بود چون به قول خودت «برای اولین بار»، به پیشنهاد دوستانت رقصیده بودی. توی فیلم قشنگی که خانم معلمت لطف کرد و برام فرستاد، همگی مثل فرشته های پاک و زیبا بودید❤️! با اخلاص شادی می کردید، با بهانه ای خیلی کوچیک! چهارشنبه شب با خانواده بابا و پنجشنبه شب با دوستانت جشن گرفتیم و خوش گذروندید. از راست به چپ: شروین محمدیان، فردین صفدار، سام خسروی، علی صفدار، سانیار ولی پور، امیر حسین فرمان آرا، روزبه جانم، کیارش (مهمان ویژه رای...
18 آبان 1403

کاندیدای شورای مدرسه، روزبه روزبه روزبه

خوشگلای من... به پیشنهاد کادر مدرسه، روزبه کاندید و در نهایت نفر دوم، از نه نفر، شد!!! یک روز هم در کنار تبلیغات در مدرسه، به همه ی مدرسه شکلات داد!!! و کلی از مامان بابت درست کردن بروشور ها و خرید شکلات تشکر کرد! عزیزکم! کوچولوی من! 😍.خاله رقیه می‌گفت: «وای که چقدر یاشار از روزبه تعریف کرده»😍. عزیزم یاشار نازنینم.... از خدا میخواهم در تمام برهه های زندگی پیروز و سربلند باشید، هر دو تون، و همچنین پسرخاله ها و دختر خاله ها❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️. ...
12 آبان 1403

پرسش های اخیر رایانم

نازنین های من... مدتیه رایانم به قول خودش: «سوالای زیادی تو ذهنمه که نمی‌دونم چجوری بپرسم»!!! کوچولوی متفکر من سوالات بزرگی رو در ذهن داره که نه تنها مامان، شاید دنیا، پاسخ یگانه و روشنی براشون نداره:!!!!: - مامان خدا کیه، چجوری به وجود اومده؟!!!🤢 - مامان کی این نقش را به من داده؟ اینکه این باشم، رایان باشم؟!!!!!! 😇 - مامان الان روح ما داره بازی می‌کنه و ما اینجا توی بازی هستیم؟!!!!😴 و و و .... سوالات دیگه ای که وقتی یادم اومد اضافه میکنم.😍
22 مرداد 1403

یکی دو ماه گذشته

دلبرهای جان... آخر خرداد ماه ده روز رفتیم جیرفت، بعد با خاله رقیه و خاله خدیج، فاطیما، پریا، ایلیا، یاشار برگشتیم اصفهان و ده روزی اینجا بودیم. یک سفر یک روزه با با خانواده عمه مهرنوش خانواده، مامان جان اینا، عمه مهرو، خانواده پسرخاله بابا و خاله ها رفتیم خوانسار، محل دانشگاه آبجی پگاه که دیگه فارغ‌التحصیل شد به سلامتی. سفر بیاد ماندنی بود, به غیر از دورهمی عالی که با هم داشتیم، توی این سفر به لطف خدای مهربان، خطر بزرگی از بیخ گوشمون گذشت. توی مسیر رفتن، ماشین خاله رقیه در حال سبقت از ی تریلی، لاستیکش ترکید!!!!😱!!! و حدود پنج متر ارتفاع از جاده رفت پایین، ولی به لطف خدا و مهارت خاله رقیه، هیچ اتفاق بدی برای هیچ کس و حتی ماشین، رخ نداد. ...
19 مرداد 1403

تولد هفت سالگی رایانم

دلبرهای جان من... امروز که روز تولد رایان جانم هست، صبح با فردین و علی و مامانشون قرار گذاشتیم و با هم رفتیم نقش جهان که از تولیدی لباس فرم مدرسه تون رو بگیریم. بعد رفتیم شیرینی گلاب و کیک تولد خریدیم. ی کیک کوچولو هم خریدیم که با دوستان جدیدتون نوش جان کنید چون هر چهارتایی تون اصرار کردید که بعد از اینجا برید خونه فردین و علی.. همون جا ناهار خوردیم، ی ماکارونی خوشمزه که خاله بیتا درست کرده بود و شماها از شوق بازی کمی خوردید! ساعت پنج عصر اومدم دنبالتون و شب با خانواده بابا جشن گرفتیم. عمرو بختتون بلند... در پناه خدا در آرامش و عشق زندگی طولانی و شاد و پرثمری داشته باشید گل‌های قشنگم. ...
21 تير 1403

شهر رویاها

دردونه های قشنگ من... آخر هفته گذشته، بعد از چند سال رفتیم شهر رویاها... این سه چهار سال اخیر که کرونا شیوع داشت شهربازی و پارک هم کم شده بود. این بهترین تجربه شهر رویاها بود براتون... چون آخرین باری که رفتید، نمی‌دونم رایان تا حالا رفته بود یا نه، ولی حداقل روزبه، خیلی کوچولو بود. ... چندین بار تشکر کردین 😍.. خیلی راضی بودید و خیلی بهتون خوش گذشت ... خدا را شکر.. خداوند به همه کودکان دنیا دل خوشی و شادی بده. ...
21 خرداد 1403

بیماریهای این مدت

عزیزکای من... در سال تحصیلی که گذشت، شما دو تا خیلی مریض بودید، سرماخوردگی، سرفه‌های پی در پی، حساسیت.... که آلودگی شدید هوا هم در اون خیلی موثر بود. اما از اسفندماه روزبهم دچار گوش درد های شدید شد که سه ماه ادامه داشت و بالاخره بعد از بررسی نظر چند پزشک، هفته گذشته، دوم خرداد، لوزه سومش رو جراحی کرد. چون این لوزه حسابی بزرگ شده بود و دهانه شیپور استاش رو بسته بود! خدا رو شکر از اون موقع گوش دردها و خرو پف های شبانه از بین رفته. اما یک هفته قبل از عمل گوشش تب ویروسی گرفت که چهار شبانه روز طول کشید و حسابی روزبه رو بی اشتها و لاغر کرد. تب طولانی، تهاجمی و بالا. گاهی به ۴۰ درجه هم رسید. ولی به لطف خدا به خیر گذشت. اما رایان! رایانم هم قبل...
7 خرداد 1403