روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

عاشقتونم گل‌های قشنگم

«چهره یه زیبای خود را از رخ من وا مگیر، جز به اغوش چمن یا دامن من جا مگیر، راز عشق خویش را اهسته خوان در گوش من، جستجو کن عشق را در گرمی اغوش من، من تو را تا بیکران ها من تو را تا کهکشانها، از زمین تا آسمانها دوست دارم میپرستم، من تو را همچون اهورا من تو را همچون مسیحا، همچون عطر پاک گلها دوست دارم میپرستم، من تو را با هستی خود با وجودم، عاشقم با خون خود با تار و پودم، من تو را همچون پرستو یاسمن ها نسترن ها، من تو را با انچه هستی دوست دارم میپرستم» ...
17 اسفند 1399

از یلدا تا حالا چه خبرا؟

فرشته‌های نازنین من... از یلدا به بعد چیزی براتون ننوشتم چون سرم خیلی شلوغ بود. توی این مدت یکبار رفتیم جیرفت، بابابزرگ عزیز و بقیه رو دیدیم. توی همین مدت خاله رقیه مهمونی پاگشای عمه مهرو و عمو مسیح رو گرفت و ما هم یکبار مهمون عمه مهرو اینا بودیم توی دلفارد. دیدار اینبار بخاطر بودن عمه مهرو متفاوت و پر رفت و آمد تر بود و شما هم که عاشق شلوغی و دور همی و رفتن و آمدن. از خدا ممنونیم بخاطر این سفر و عزیزانمان. رایانم شیرین تر، بزرگتر و عاقل تر شده و بالاخره برای شماره دو شورتش رو کنار گذاشت و من خیلی خیلی خوشحالم. روزبهم عاقل تر و شیرین زبان تر شده و متاسفانه بخاطر آلودگی هوا ریه ش یکم حساس، که بعد مدتی مصرف دارو حالا خوبه. هر دو ...
16 اسفند 1399

آیین های زمستان

چله‌ی بزرگ ... چله‌ی کوچک ... چارچار ... سده ... اَهمن‌وبهمن ... سیاه‌بهار ... و سرماپیرزن ... کلمات زیبا ودوست داشتنی بالا کلماتی هستند که برای نسل قدیم بسیار آشنا وبا رگ وخون آن عزیزان عجین شده است.. زمستان به دو بخش : چله بزرگ(چله کلان ) و چله کوچک (چله خرد ) تقسیم می شده است . که چله بزرگ از ( اول دی ماه تا دهم بهمن ماه) می باشد وچهل روز کامل و چله کوچک از ( یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه  ) 20روز کامل وبه همین دلیل چون 20روز کمتر است چله کوچک نامیده شده است . غروب آخرین روز چله بزرگ جشن سده برگزار می شد،مردم دور هم جمع می شدند واز این جشن لذت می بردند ودر نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر و پایکوپی بدور...
18 دی 1399

یلدا فرخنده

فرشتگان زیبا روی و زیبا خوی من... روی گل شما به سرخی انار ، شب شما به شیرینی هندوانه ، خنده تون مانند پسته و عمرتون به بلندی یلدا . شب یلدا مبارک . .       مبارک شمایید❤️❤️💖💖 مثل یلدای سالهای پیش، طبقه بالا خونه بابا جان و مامان جان ... ...
30 آذر 1399

زادروز 6 سالگی روزبه خجسته باد!

رشته های جانم... سیزده آبان که روز دانش آموز و تعطیل هست بهمون فرصتی کوتاه داد که پنج روزه بریم کرمان خونه خاله خدیج. و خاله سارا و خاله رقیه هم خوشبختانه اومدن و دیداری تازه شد و به شما دو تا هم در کنار دخترخاله ها و پسر خاله خوش گذشت. بابا بزرگ عزیز و دایی رضا رو ندیدیم. ولی با بابا بزرگ که تلفنی صحبت کردیم از اینکه می دونست همه پیش هم هستیم خوشحال و سر حال بود. الهی سایه پربرکتش بر سر همه خانواده همیشه گسترده باشه. باشه تا موفقیت نوه هاش رو ببینه.. به هر حال، روز 16 آبان، یکی از قشنگترین روزها در تقویم، روز تولد فرشته قشنگ و خوب و مهربونم، روزبه جانم، کرمان خونه خاله خدیج بودیم و جشن 6 سالگیش  رو در کنار دختر خاله ها و پسرخاله ه...
16 آبان 1399

عزیز رایان!

​​​​​​عزیزان من... این کوچولو که تو بغل رایانمه،عزیزش هست، گاهی توی تختش هم بغلش می‌کنه و میخوابه، می بردش ماشین سواری... رایانم به هر چیز کوچک دوست داشتنی ای میگه عزیز. مثلاً به قاچ های کوچکتر پرتقال واشنگتن که خودش و داداشش هر دو دوستشون دارن و باید برای هر دو شون توی بشقاب به طور مساوی بگذارم... دوستتون دارم عزیزای من😍 عزیزای پرتقالی!   ...
9 آبان 1399

بیش از یک ماه با خانواده مامان

کوچولوهای نازنین من... نیمه مرداد رفتیم کرمان، چند روزی خونه خاله خدیج بودیم، با دخترخاله ها و پسر خاله یاشار تولد سه سالگی رایان رو برگزار کردیم و شب خیلی خوبی رو سپری کردیم. یکی دو روز بعد بابا برگشت سر کارش تا هفته آخر که برگرده دنبالمون. با خاله خدیج رفتیم جیرفت خونه خاله سارا و خاله رقیه، بعدش هم حدود یک ماه توی خونه باغ بابابزرگ و در کنار بابابزرگ عزیز بودیم. مثل همیشه کیف کردین، همش بازی و بدو بدو، رودخونه، خاکبازی، تاب بازی، و چند روز آخر هم یاشار و ایلیا با کمک بابابزرگ عزیز استخر توی باغ رو پر آب کردن و به خصوص روزبه با پسرخاله ها و پرک و یکی و بار هم با بابا عادل توی استخر شنا و بازی کردین. از خدای مهربونم ممنونم که بهتون خوش گذشت...
2 مهر 1399